سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سالک
یکرزمنده
شنبه 87 خرداد 25
ساعت 11:8 عصر
| نظر بدهید
کی گفت سالک یعنی چی؟!
20 خرداد 87 - 18:38
سالک یعنی اونکه بلد باشه بگه رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

یعنی باشه و نباشه

ببینه و نبینه

یهنی حالش خوب باشه و اصلا اونی آدمه که حالش خوب باشه

!

سالک یعنی یا خودت چراغ داشته باشی که نمیشه ! یا بری سراغ چراغدان تا بهت بدن آنچه را که می خواند و می خواهی؟

سالک باید یقین کنه که فارغم از آمدن و ز رفتنت1

سالک یهنی پاشو اونجایی که باید می گذاره و دستشو به دست هرکسی نمی ده

سالک یعنی خودشو سفت به اون تیکه چوبی که تو دریا انداختن بچسبون ولش نکن ؟

!

سالک یعنی یه بچه کوچولویی که هیچ وقت بزرگ نمیشه، چون می دونه خدا اونقدر بزرگ هست که اون یه اپسیولن هم حساب نیست پس واسه خودش حد حساب نمی کنه!؟

 

یعنی؟...............






بلبل
یکرزمنده
شنبه 87 خرداد 25
ساعت 11:8 عصر
| نظر
23 خرداد 87 - 20:18
آقا مرتضی می خواست
 

 مثلاًقرار بود ما بلبل باشیم و در وصف شهدا سرود شهادت بسراییم

قرار بود در صف و جلو تر از همه برویم و مسیر را پاکسازی کنیم تا نکند چشم خط به چیزهایی نانجیب بیافتد.

چیزنانجیب  یعنی؛اینکه مگر وقتی جنگ بود و خط قرار بود شکسته شود جمعی به پیش قراولی می رفتند و آمارآنچه بود را می دادند اگر هوا صاف بود خط به حرکت ادامه بدهد. اگر کمین بود،میدان مین بود یا چیزی بود که صلاحیت پیشوازی قدوم بهشتی رزمنده ی اسلام را نداشت باید از روی زمین محو می شد.

مگر ما قرار نیست رزمنده ی این جنگ ابدی باشیم. اصلا مگر جنگ تمام شده آیا نبرد ما نبرد میان حق و باطل نیست؟ اگر پاسخ تو برادر خوبم آری است پس هنوز این جبهه پر است از حق قلیل و باطل کثیر. پس بیا و پیش قراول باش. بیا دست هم بگیریم و بلبل باشیم و وصف شهادت بسراییم.

اما رسم پیش قراولی اول از جان گذشتن است، هیچ گشتن است و دارایی را با تکبیر اول در پشت سرانداختن و نگاه به افق روشن ظهور داشتن است. پیش قراولی که می خواهد بال بگشاید و مسیر را بنگرد باید ابتدا شأن پرنده بودن را بیابد، بلبلی که بال ندارد اصلا پرنده نیست که بخواهد بلبلی آواز خوان باشد. شأن پرنده بودن و بال زدن آگاهی است و فهم قوی، شناخت جبهه و علمی که قرار است زیر آن سینه بزند. یعنی بداند که او در خیمه ی فرماندهی این جبهه جهانی قرار دارد.

آنگاه که شأن پرنده بودن یافت و به بال آگاهی و ایمان بال گشود، به دید بازی که خداوند به عطا خواهد کرد






خلاصه ای از خلاصه ی آفرینش
یکرزمنده
شنبه 87 خرداد 18
ساعت 10:0 عصر
| نظر

خلاصه ای از خلاصه ی آفرینش

?        سیب را آورد و داد به محمد. سیب بوی بهشت میداد. و سیب از بهشت آمده بود. سیب هدیه ای بود به محمد از جانب پروردگار، یک هدیه ی لذیذ.

?        به پاس هدیه ی بزرگ الهی بود که خدا در پاسخ به تمسخرکنندگان رسول مهربانی، کوثر را عطا کرد. او از ازل با نورِنور و در دارالقرار سکنی داشت، و حال عطیه ای شد برای مصطفیِ آدم و عالم.

?        هوا هنوز آنقدر گرم و غذا آنقدر کم بود، که نام محاصره ی سیاسی را اقتصادی هم می شد نامید، اما خدیجه بود که با تمام وجود وقف محمد مانده بود و او مادر مهربانی بود برای خیرکثیر، و فراغ او، بر قلب محمد و دخترش آنقدر جگر سوز بود که هرگاه رسول لبخندهای ملیح به یاد او می افتاد، اشک پهنای صورت زیبایش را می آراست. و اینچنین یاد محبوب و معشوق خویش را پاس میداشت.

?        او که باید در معرض شمشیرهای آخته میخوابید، صلاحیت آن را هم داشت که روزی دگر خاندان رسول خدا را به هجرتی سرنوشت ساز همراه باشد تا امانت عصمت رسول خدا به او برسد، و مدینه النبی شکلی تاریخی به خود بگیرد، و علی ساقی، تنها کوثر خاندان رسول خاتم باشد.

?        آنها که میپنداشتند در شرافت و فضیلت از علی پیشی دارند، به خود جسارت میداند، تا از محمد فاطمه را خواستگاری کنند، و تقدیر چنین رقم خورد، که شمشیر ماند و زره را قربانی عشق نورالسماوات و الارض کرد، و قبول افتاد این قربانی و فاطمه عروس، علی مرتضی شد. و آنجاست که زبان در کام قلم می ماند و و هیچ چاره ای نمیماند تا پیوند نور را با نور ببینی.

?        و فاطمه بود که چون رسول خدا عزم سفر داشت، آخرین کس بود که از او جدا میشد ، چون بهانه ی آفرینش از سفر بازمیگشت، نخست به دیدار مادرِپدر میرفت، و عطر فاطمه از جنس انسیه الحورا ست.

?        و آنها که گمان میکردند می توانند نبوت نور را جایگزین خلافت شیطان کنند، بدون هیچ توجه عقلی و برهان و از روی هوا و هوس، و جاه طلبی و برنامه ریزی از قبل پیروان  شیطانی نجران و ... میخواستند نور امامت را خاموش کنند،اما مگر میشود، نور خدا را که مظهر ثبات عالم است و حیات بشر بدان وابسته است به آب فتنه خاموش کرد، حال که هنوز زهرا در خانه ی ولی الله الاعظم سکنی دارد، چنین فتنه ای محال است.

?        و فاطمه بود که از فراغ پدر به غم ی شاد نشسته بود، غمی در فراغ و شادی ای در وصلی زود هنگام، و این رازی بود که زهرا بدان دلخوش داشته. اما مگر میتوانی در خانه ی ولی خدا باشی و از او حتی به جان و تن حمایت نکنی، فاطمه نمیتواند ببیند دست ولی خدا به دست ولی شیطان بسته باشد،

?        او میداند اگر آنها میخواستند استدلال قرآنی "و ورث سلیمان داود" و... را میپذیرفتند، و سمبل ارث محمدی فدک را در میان کوچه به خشونتی پلید نمیستاندند، و با علی چنان نمیکردند، اما دیگر هیچ چاره ای جز نفرین باقی نمیماند، و قبر نبی خدا بهترین محل مباهله ی دوباره ایست برای نفرین اصحاب شیطان.

?        و چه کسی جز علی میتواند درک کند که عالم به نفرین فاطمه، آماده است اهلش را برباید و ستونها ی سست دلهای خواص اهل باطل در لرزه ای شگرف تصمیم قتل ولی خدا را منتفی میدانند. اینجاست که علی به سلمان محمدی میگوید که برو و از فاطمه ام بخواه بازگردد، که هیچکس بدین گونه نمیتوانست رسالت غربت ما را تا قرن ها به همه ی عالمیان توضیح دهد. و چون فرمان ولی الله به او رسید بازگشت و دیگر تمام تصویرهای عالم از فاطمه به یک جا و به یک اتاق و به یک بستر ختم شد.

?        شیطان اگر کار شیطانی نکند که دیگر شیطان نیست، حال میخواهد آدم را به میوه ی ممنوعه از بهشت براند یامدعیان خلافت اسلام را به واسطه بستن دست یدالله، سوزاندن باب اهل بیت رسول الله، و ترساندن فرزندان خانه ی عصمت و اهل البیت که مطهراند از هر رجس و پلشتی- و قتل کسی از خانواده ی عطرت که هنوز عالم لیاقت حضورِ محضر محسن را نداشت، به قعر دوزخ بفرستد.

?        اما در این میان آتش و میخ بودند که شرمگین حضور تاریخی خود شده بودند و به ناله از فاطمه پوزش میخواستند که اینچین ابزار دست شیطان شدند. و روسیاهی که ماند بر غافلانی بود که از فضیلت درک جایگاه خویش در چنان جبهه ی مهم ی درماندند، میخ که جمادی ست که ناچار به پذیرش تقدیر بود.

?        اکنون صدها سال است، عالم حتی لیاقت حضور در محضر قبر فاطمه را هم ندارد، فاطمه در شهر خود، در شهری که به نام پدرش مدینه النبی نام گرفت، چنان غریب و مظلوم در قلب شیعیانش دفن شد، تا روزی نزدیک، فرزندش موعود، در حماسه ی نهایی تکلیف سپاه حق و باطل را یکسره کند، و انفجار نوری را در عالم بپراکند که نخستین طعم آن حضور محضر فاطمیست.

آنچه خواندید تقدیمی بود از کسی سرتا پا تقصیر برای مادری مهربان تر از آب و آیینه
برای مادرم فاطمه

آنچه خواندید، جسارتی بود که قلب فرزندی دلتنگ، مادر خویش را فراید میکرد، پس هر چه بود، کار دل بود.

از اینکه اینکه اطمینان دارم این پست حدیث نفس نبود، خدای را سپاسگزارم.

برای طاقت این روزها یسخت و دلتنگ، و برای ظهور منجی اعصار در بند زمان، صلوات لطفا.

این روز ها کمی حالم عجیب شده.!