سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یادتونه گفتم میخوام آشنایی با شهدای دانشگاه رو رزقتون کنم،
یکرزمنده
جمعه 87 مرداد 25
ساعت 3:45 عصر
| نظر

یادتونه گفتم میخوام آشنایی با شهدای دانشگاه رو رزقتون کنم،

اولش می خواستم یه جا مطلب ها رو واستون بفرستم  اما نه من این همه وقت دارم که بنویسم و نه شما این همه حوصله

گفتم خورد خورد و ساندویچی باشه خیلی بهتره!

شما هم وقت زیادی رو تو خاکریز نمی مونید ولی همین یه خورده هم که عطر خوش بوی شهید بهتون بخوره بسه!

خوبه که آدم یه جا میره خوش بو باشه ، همه دوس دارن  بوش کنن !

 بعد میپرسن کجا بودی این هوا خوش بو شدی

میگی در محضر یکی از  اولیاخدا

بعد میپرسه کی بود: تو هم صدات رو صاف می کنی میگی

یکی از شهدای دانشگاه همون

اونم بهت تبریک میگه واسه اینکه تو دانشگاهی درس خوندی که اولیا خدا درس خوندن

واین یعنی احساس غرور ++++ !

 

سعی می کنم به صورت ژیگولانه  بازنویسی کنم !!!

 

قرار گذاشته بودن اگه خواستن

تو سنگر، غیبت! کنن

،صلوات بفرستن.

خوب این یعنی مهندسی فرهنگی به زبون بچه های سنگرنشین

صلوات هم می فرستادن! گاهی بلند و گاهی ذکر!

 

ادامه هم داره






رفقای شهیدمون
یکرزمنده
سه شنبه 87 مرداد 22
ساعت 11:18 عصر
| نظر

 منتظر باشید به زودی یه عیدی و رزق حلالی بهتون میدم کیف کنید






گفت تو برنامه ی نامه ای به پدر آسمونی یه چیز بنویس ، خوب اینم یه
یکرزمنده
سه شنبه 87 مرداد 22
ساعت 10:52 عصر
| نظر
.

سلام هی حتی مطلع الفجر    و این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است

بگذار برایت وصیت کنم. بگذاربگویم ازآن روزی که دیدمت و دلم را ربودی. تو نفرسیزدهمی بودی که دیدم شهیدی که اسمت درلیست نیست اماحضورت آنقدر زلال است که برای لحظه ای گمان کردم، گمان کردم  درمحضریک جمع شریف که در محضر خدایند هستم. اینکه گفتم گمان کردم، ازاین نیست که شمادرمحضرالله نیستید یا در این میانه ناحاضرید این از آن روست که من کجا ، حضور در محضر مبارک شما کجا! وگرنه این شوق در کنار شما بودن آنقدر دلم را به تپش وامی دارد که هیجان داشتن هر عشق آسمانی دیگری  هرگز بدان نخواهدرسید اگر چه آن  برای من مبعثی دیگربود شمابرای من کربلایید.

 وچه کسی است که شک دارد عصاره و چکیده خلقت و دسترنج رنج لذیذ هدایت بشر توسط انبیا و امامان سلام الله علیهم اجمعین  در کربلاست که به بارنشسته  است . و چه خوب گفت که "حسین علیه السلام دیگر هیچ نداشت که فدا کند جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود ... و اینجا سدره المنتهی است . نه او سدره المنتهی را آنگاه پشت سر نهاده بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد" و دل ما مانده هنوز کربلایی شود،  ای کاش شود . و کاش کربلای مادررکاب موعودباشد اگر چه گمان میکنم جا مانده قافله کربلا درشام چه کارها که ندارد.

ومااکنون درشامِ شام هستیم.  شامی باقصرهای مجلل.  پادشاهانی اسیر بازیچه های عالم.  درقیدوبند حقوق و ماشین و خانه و زنی زیبا و این انگار یعنی تمام آرزوهای انسان عصر حاضر. اگر چه پندار ما اینست که درکاروان،  اسرا هنوز بسیاراند.

اما ایا من امانم را بر "نی" میبینم؟ وامامم را بر "منبر" و بانویم را در "وعظ استیضاح" یزید یا مثل من مثل آن کس است که گمان میکند با قافله است اما برقافله است!  و کلید تمام این پرسش ها تویی؟

توکه جدول  حضور غیاب خود را امضاء میکنی و به شهر میفرستی تا بعدا سندی  باشد برای درک  و دانستن اینکه  عالم محضر خداست و تو چه نیکو درک کردی  این فیض حضور را و یقینا تو خویش را در محضر ولی الله عجل الله تعالی فرجه الشریف و روحی فداه هم دانستی. البته بدین محضر آن را راه است که جسم دنیایی را از احتضار علایق  بسوی احضار بهشت ولایت سوق دهد و بهشتی که وعده شده مگرغیر از حضور در محضر ولی الله ست.

گوشه هایی از این فیض گاهی در مشهد زیر زبانمان مزه می کند.

مشهد دیدی این مشهد که گفتم برای من که به چشم ظاهرگنبد طلا را محضرامامعلیه السلام  میدانم به امید درک محضرش به ندبه نزدیک ضریح مطهر میشوم  و هنگام اذن حضور درصحن و رواق ها.

و استشمام بویی بهشتی یعنی زیارتی دلنشین. اما برای تومشهد یعنی "مشهد" یعنی کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا اصلا برای  تو امام علیه السلام  دور و نزدیک ندارد . تو پاسخ سلامت را هنگام سلام میشنوی . این ماییم که باید فرسنگها به زیارت برویم و سلام کنیم و جواب را نشنویم چرا که ما مصداق صم بکم عمی هستیم و آنکه سمیع و بصیراست شمایی. برای تو مشهد یعنی تمام نقاط کره خاک به شهادت اعمال ما گواهند. یعنی آن جاکه تو سر باختی و دل دادی. مشهد یعنی زیارت نامه ی انسان کامل را عملا به بشرگمراه نشان دادن. یعنی دلی که به دریای  ولا زدی  و سری که در مسلخ عشق به قربانگاه بردی  و اسماعیل سلام الله بودکه دوباره شرمنده امت محمد شد اینجاست که کل ارض تجلی می یابد و زمان از اعتبار می افتد و تاریخ بار دیگر کربلا را تکرار می کند و این تویی که چون شهابی ثاقب بر پیکر متعفن گمراهی می تازی و آن را در هم می دری تا دوباره جمعی استعداد نورانی شدن را در زمانی دیگر درک کنند، و این امام رحمه الله تعالی علیه بود که درک چنین حادثه ی عظیمی را از خیل کثری که جاماندند به برگزیدگان قرن 14 عطا کرد.

آری اینجاست که رسم دلبری را من از تو آموختم یعنی آنگاه که چشم سر ببندی و گوش دل بگشایی حقیقت کلام متکلم را می فهمی. آنگاه است که  تو را دیگر حاجتی برای نگاه به صورت نیست و زیبایی و زشتی است که از پس نفس و کلام متکلم به تو می رسد و آنکه دیدی یعنی جمال حقیقی و این سر عاشق شدن است و عشق سرآغاز حیات دوباره است که باید در گام نخست بدان برسی و در گام آخر این کلام در تو متبلور شود که "حسن دیگر هیچ نداشت که فدا کند جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود" پس اولین گام من وقتیست که تو به مقصد رسیده ای و ما مانده ایم و حس حضور شما. اینجاست که من نمیتوانم درست درک کنم که آیا مرا به بارگاهتان راهی هست؟ و نیست مگر به دست عنایت شما که مصداق آن شدید که " جبرائیل تنها تا سدره المتنهی همسفر  معراج انسان است " و شما آنگاه که عظم کربلایتان را کردید از آن گذشتید.