سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آخرشاه نامه!
یکرزمنده
پنج شنبه 92 اسفند 29
ساعت 11:10 صبح
| نظر بدهید

سلام علی ال یس

+ اینکه چقدر انسان می تواند بین زمین و آسمان معطل خودش بماند! یک حرف است، و اینکه یک انسان چگونه می تواند کلی موجود! را بین زمین و آسمان معطل خودش توی خماری نگه دارد، هم یک چیز!

خوب تو که هنوز داری خس خس می کنی! و توی سجده هایت از حال می روی! بگو مجنون که ای! این سینه تنگ، یا آن آغوش تنگ.... تو که شدی ماهی قرمز کوچک این تُنگ تنگ! داری بال بال چه چیز می زنی، قلندر.

+ گاهی وقت ها، سال از آدم عبور می کند و این آدم مانده بین همه ی روزهایی که بر او گذشته... این سال هم گذشت وقتی که در بهارش بهار نیامد! ای بهار جامه های پاک و جان های پاک، دعا میکنیم، این سال بیایی...

- امسال شهیدباران بود! و دل آسمان پر شد از این ستاره هایی که به او اضافه شد...






تقدیم به تو که شهید شدی!
یکرزمنده
جمعه 92 بهمن 11
ساعت 9:1 عصر
| نظر

 

برای محمودرضا(ها)

دل، میخواهد بروی سر صحنه، البته بیشتر توفیق می خواهد ! اما انگار میکنی، شب های جمعه، کوچه های رسانه ملی "آبرو"مند می شوند !!!

و بماند از خیلی حرف های نیمچه رسانه ای که توی دل آدم ووول میخورد!! و اصلا...

آمدند و گفتند تو هم ماندی توی تاریخ! و شدی انگار آبروی کوچه های اســـــلام شــــــهر...

کلی آدم آمده بودند، دیدن تویی که شده بودی، پر پر و مثل نی، شرحه شرحه از فراغ!

انگار الان توی این قرن چندم هجری، برخی دیگر تاب "هم"زیستی، با همزیستان خود را ندارند، چرا شرط زیستن کنار شهدا، شهید شدن است قبل شهید شدن، حالا تو فکرش را بکن، تو محمودرضا، داری توی این آدم هایی زندگی میکنی، که حرم برای آنها فقط شام عاشورا بغض آور است و بس!

کنار ادم هایی مثل ما! آدم هایی که بدشان نمی آید، آنچه را که با خون گرفتیم با نان بدهیم...

اصلا بغض کردم، وقتی بالای پرچین های حرم ایستاده بودی و داشتی پاسبانی میکردی، حرم را...

اصلا بغض کردم، وقتی داشتی میگفتی بازی داریم، اما باور کنید که باید آماده باشیم برای صاحب مان و حرف های دیگری که...

 

++++ ترا بخدا ببخش... خیلی وقت تر می خواستم بنویسم و ننوشتم... اصلا ببخش که نوشتم از تو، چون دارند توی سالن افتتاحیه سینمای فجر!!!!! از فردین تقدیر میکنند!!!!!

+++ انگار همه ی کوثر های عالم، زود بی بابا می شوند، حالا گیرم کوثر 2ساله باشد...

++ ولادت: 18 آذر1360، تبریز 

شهادت: 29 دی 1392، زینبیه؛  در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر

+" باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمده‌ایم و شیعه هم بدنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً.

نمی‌خواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته‌ایم. هم من، هم تو. بحمدالله. خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم. الان که این نامه را برایت می‌نویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای ملکوتی بین‌الحرمین ِ صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختی‌ها، بین‌الحرمین ِ دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنت‌الحسین، خانم رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم. نمی‌دانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین الان هم چقدر غریب است؛ در محل یهودی‌ها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابی‌های وحشی و آدمکش.

چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل‌الله را محاصره کرده‌اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.

واضح‌تر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) نباشیم. اگر بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آل‌الله قیمت دارد، لحظه به لحظه آنرا قدر می‌شماری.

معرکه شام میدان عجیبی است. بقول امام خامنه‌ای: «بحران سوریه الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل. و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ نباید. خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است. تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی‌شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده‌اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس. و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین نا آگاه و افراطی نیز همراه شده‌اند تا این عَلَم و این نهضت زمینه‌ساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند. شام نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است. و این خاکریز نباید فرو بریزد. این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش ارهابی، پر و بال گرفته و حمام خون بین شیعیان و سایر مسلمین راه می‌اندازد و هیچ حرمتی از حرمین شریفین زینب کبری (سلام الله علیها) و خانم رقیه (سلام الله علیها) [حفظ نخواهد کرد] که هیچ، حرمت عتبات مقدسه کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و… را هم خواهد شکست.

جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر، آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و… به نام جهاد فی سبیل الله تشکیل شده است، هدف نهائیش فقط و فقط جلوگیری از نهضت زمینه‌سازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور می‌باشد و هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن زنان و کودکان بی‌گناه شیعه ندارد، کما اینکه این اتفاق را الان به وفور می‌توان مشاهده کرد و من دیده‌ام.

مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآئیم، شرمنده و خجل باید به حضور خدوند و نبی‌اش و ولی‌اش برسیم چرا که مقصریم. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. ان شاء الله در پناه حق و تا [تحقق] وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیماً

ان شاء الله"

 

چه کسی از تو بگوید که در سالروز ولادت محمد امین، رفتی بدیدارش! ای علی اکبر قصه ی این زمانه ی ما...

ای لعنت به این سینما! انگار آقا مرتضی هم می شناخت این آدم ها را که خودش را از این ها جدا کرد....

راستی اوهم مثل شهیدعباس بن علی علیه السلام! مدافع حرم بود...

 






نسبت صبر به ایمان، مثل سر به بدن است!
یکرزمنده
دوشنبه 92 آذر 4
ساعت 8:22 عصر
| نظر بدهید

سلام علی آل یس

+ پدرش قبلا گفته بود که نسبت صبر به ایمان مثل سر به تن است!

وقتی دید داداشش دیگر سری به تن ندارد! او هم انگار داشت صبرش کمتر می شد! و گفت: آیا تو برادر زینبی!

+نمی دانم چرا آن روز که نوشتم، برای نمایش نگذاشتم!

حالا دیدم که مقدمه پست محمودرضا بوده و من نمی دانستم! (تاریخ نمایش 11بهمن 92)